مردی دو زن داشت ، زن اول پسری به دنیا آورد ولی زن دوم بچه دار نشد. زن دوم برای از بین بردن پسر شوهرش دست به هر کاری زد. زن دوم یک روز گوساله ای را دید که به گهواره ی پسر بچه نزدیک شده و قنداقش را میخورد. ناگهان داندانهای گوساله به انگشتان دست راست پسر بچه رسید،آنها را جوید و خورد. اما زن سعی نکرد که گوساله را را از پسر بچه دور کند
بعد از مدتی نه چندان طولانی مادر این بچه مرد وپدرش نگهداری او را به عهده گرفت سپس پدرش فوت کرد. پسر به سن جوانی رسیده بود. خداوند از آن زن انتقام گرفت چون او سه پسر به دنیا آور که همه در همان ابتدای زندگی مردند و کسی جز همان پسر یک دست، که گوساله انگشتانش را خورده بود، باقی نمانده که از این زن مراقبت کند ومهر و محبت ورزد . زن هم چتان با پسربا مراقبت ، محبت و نفقه هایش زندگی می کرد در حالی که که زن سرمایه ای جز شرمندگی نداشت. این زن یک روز پسر را که برایخودش مردی شده بود و در دفترش در میان دوستانش نشسته بود و فنجان قهوه را با انگشت شست و دستی بدون انگشتهای دیگر می نوشید ، دید ، ناگهان با صدای بلند فریادی کشید سپس به دفترش رفت تا او را از کاری که انحام داده بود مطلع سازد واز او عفو و حلالیت بطلبد و بعد از سه روز در حسرت و اندوه بمیرد.بمیرد...
خداحافظ ای ماه ! ای ماه ای ماه
دنیایی که روزی روح خودم،مرا ترک می کند
...خداوندا دو چیز را از من بگیر
اﻷ يا ايها اﻷول به نامت ابتدا کردم
126385 بازدید
66 بازدید امروز
33 بازدید دیروز
300 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian